آخرین یادگار
نوشته شده توسط : nahal



ثانیه ها را می شمارم


لحظه دیدار فرا می رسد


چگونه نگاهت کنم؟


وقتی که اشک نمی گذارد


پاهایم توان حرکت ندارند


اما تو می آیی با قدمهای استوار


و ما زیر آسمان ساختگی تقدیر می نشینیم


چقدر دستانت سرد است و دستان من تنها!


چقدر نگاهت بی گناه است و نگاهم پر تمنا!


می شنوی؟ از عشق می گویم!


از با تو بودن!


می شنوی اما سکوت می کنی


لحظه رفتن اما !


آخرین یادگارت را برایم به جا می گذاری


"چشمهایت"


در سکوتی مبهم فریاد می زنم "غریبه"


می روی...؟!


و در هیاهوی عابران گم می شوی


با نگاه خسته پی تو می گردم


در بهت خود بی صدا می شکنم


قلبم را دزدیده اند


و من چاره ای ندارم


جز سکوت !!!





:: بازدید از این مطلب : 1976
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 27 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: